مرتع وابخیزداری

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->

-->-->-->--------------------------
-->-->-->
---------------------------------------------------------
-->-->-->
--------------------------------------------------------------
وبلاگ :
گذرواژه :

ثبت وبلاگ جدید||ورود به وبلاگ گروهی
فراموشی رمز عبور

 

 قصــّه ي اصحاب کهف يک شوخيــست ...

 

 

اينجا يک روز که بخوابــي همه تو را از ياد مي برند ! !

 

 

 

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 344 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت: 14:24


جاده ی موفقیت سر راست نیست

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردرگمی

سرعت گیر هایی به نام دوستان

چراغ قرمز هایی به نام دشمنان

چراغ احتیاط هایی به نام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای به نام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد.

 

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 417 تاريخ : چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت: 14:11

پروفسور حسابی؛ ملقب به پدر فیزیک ایران بعد از ملاقاتی كه با انیشتین داشتند و پس از آنكه انیشتین به ایشان نوید می دهند كه نظریه شما در آینده ای نه چندان دور، علم فیزیك را در جهان متحول خواهد كرد، به پروفسور پیشنهاد می دهد كه برای تكمیل نظریه خود در آزمایشگاه مجهز دانشگاه شیكاگو به كار خود ادامه دهد.

دانشگاه شیکاگو بسیار پیشرفته بود. مهم تر از هر چیزی آزمایشگاه های متعدد و معتبر آن بود.من در لابراتوار بسیار پیشرفته اپتیک، مشغول به کار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزی برای اقامت، به من داده بودند.از نظر وسایل رفاهی، مثل اتاق یک هتل بسیار خوب بود. آدم باورش نمی شد، این اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود که همه چیز را، برای دلگرمی محققین و اساتید، فراهم کرده بودند.نکته خیلی مهم و حائز اهمیت، آزمایشگاه ها و چگونگی تجهیزات آن بود.

 یک نمونه از آن مربوط به میزی می شد که در آن آزمایشگاه به من داده بودند. این میز کشوی کوچکی داشت.از روی کنجکاوی آنرا بیرون کشیدم و با کمال تعجب، چشمم به یک دسته چک افتاد. دسته چک را برداشتم و متوجه شدم تمام برگه های آن امضا شده است!فوراً آنرا نزد پروفسوری که رئیس آزمایشگاه ها و استاد راهنمای خودم بود بردم. چک را به او دادم و گفتم: ببخشید استاد، که بی خبر مزاحم شدم. موضوع بسیار مهمی اتفاق افتاده است. ظاهراً این دسته چک مربوط به پژوهشگر قبلی بوده و در کشوی میز من جا مانده است. و اضافه کردم، مواظب باشید، چون تمام برگ های آن امضا شده است، یک وقت گم نشود.پروفسور با لبخند تعجب آوری، به من گفت: این دسته چک را دانشگاه برای شما، مانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه، آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمایش ها به تجهیزاتی نیاز داشتید، بدون معطلی به کمپانی سازنده تجهیزات اطلاع بدهید. آن تجهیزات را، برای شما می آورند و راه می اندازند و بعد فاکتوری به شما می دهند. شما هم مبلغ فاکتور شده را روی چک می نویسید و تحویل کمپانی می دهید. به این ترتیب آزمایش های شما با سرعت بیشتری پیش می روند.توضیح پروفسور مرا شگفت زده کرد و از ایشان پرسیدم: بسیار خوب، ولی این جا اشکالی وجود دارد، و آن امضای چک های سفید است؛ اگر کسی از این چک سوء استفاده کرد، شما چه خواهید کرد؟با لبخند بسیار آموزنده ای چنین پاسخ داد: "بله، حق با شماست. ولی باید قبول کنید، که درصد پیشرفتی که ما در سال بر اساس این اعتماد به دست می آوریم، قابل مقایسه با خطایی که ممکن است اتفاق بیفتد نیست.""این نکته، تذکر یک واقعیت بزرگ و آموزنده بود. نکته ای ساده که متاسفانه ما در کشورمان نسبت به آن بی توجه هستیم."

یک روز که در آزمایشگاه مشغول به کار بودم، دیدم همین پروفسور از دور مرا به شکلی غیر معمول، نگاه می کند. وقتی متوجه شد که من از طرز دقت او نسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخندی بسیارجذابی کنارم آمد و گفت: آقای دکتر حسابی، شما تازگی ها چقدر صورتتان شبیه افراد آرزومند شده است؟ آیا به دنبال چیزی می گردید، یا گم گشته خاصی دارید؟من که از توجه پروفسور تعجب کرده بودم با حالت قدرشناسی گفتم: بله، من مشغول تجربه ی نظریه ی خودم در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم. برای همین، اگر یک فلز با چگالی زیاد، مثل شمش طلا با عیار بالا داشتم، از آزمایش های متعدد، روی فلزهای معمولی خلاص می شدم و نتایج بهتری را در فرصت کمتری به دست می آوردم؛ البته این یک آرزوست.او به محض شنیدن خواسته ام، گفت: پس چرا به من نمی گویید؟گفتم آخر خواسته من، چیز عملی نیست. من با شمش آلومینیوم، میله برنز و میله آهنی تجربیاتی داشته ام. ولی نتایج کافی نگرفته ام و می دانم که دستیابی به خواسته ام غیر ممکن است.پروفسور وقتی حرف های مرا شنید از ته دل خنده ای کرد و اشاره کرد که همراه او بروم.با پروفسور به اتاق تلفنخانه دانشگاه آمدیم.

پروفسور با لبخند و شوق، به خانمی که تلفنچی و کارمند جوان آنجا بود، سفارش شمش طلا داد و خداحافظی کرد و رفت.من که هنوز باورم نمی شد، فکر می کردم پروفسور قصد شوخی دارد و سربه سرم می گذارد. با نومیدی به تعطیلات آخر هفته رفتم.در واقع 72 ساعت بعد، یعنی روز دوشنبه که به آزمایشگاه آمدم، دیدم جعبه ای روز میز آزمایشگاه است. یادداشتی هم از طرف همان خانم تلفنچی، روی جعبه قرار داشت که نوشته بود امیدوارم این شمش طلا، به طول 25 سانتی متر و با قطر 5 سانتی متربا عیار بسیار بالایی به میزان 24، که تقاضا کرده اید، نتایج بسیار خوبی برای کار تحقیقی شما بدست دهد.

با ناباوری ولی اشتیاق و امید به آینده ای روشن کارم را شروع کردم. شب و روز مطالعه و آزمایش می کردم تا بهترین نتایج را بدست آورم.حالا دیگر نظریه ام شکل گرفته بود و مبتنی بر تحقیقات علمی عمیق و گسترده ای شده بود.بعد از یکسال که آزمایش های بسیار جالبی را با نتایج بسیار ارزشمندی به دست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم و شمش طلای خرده شده و تکه تکه را که هزار جور آزمایش روی آن انجام داده بودم را داخل یک جعبه روی میز خانم تلفنچی گذاشتم.

به محض اینکه چشمش به من افتاد مرا شناخت و با لبخند پر مهر و امیدی، از من پرسید: آیا از تحقیقات خود، نتایج لازم را بدست آوردید؟فوراً پاسخ دادم: بلی، نتایج بسیار عالی و شایان توجهی، بدست آوردم. به همین دلیل نزد شما آمده ام که شمش را پس بدهم، ولی بسیار نگران هستم. زیرا این شمش، دیگر آن شمش اولی نیست، و در جعبه را باز کردم و شمش تکه تکه شده را به او نشان دادم و پرسیدم حالا باید چه کار کنم؟ چون قسمتی از این شمش را بریده ام، سوهان زده ام و طبیعتاً مقداری از طلاها دور ریخته شده است.

خانم تلفنچی با همان روی خوش لبخند بیشتری زد و به من گفت: اصلاً مهم نیست، نتایج آزمایش شما برای ما مهم است. مسئولیت پس دادن این شمش با من است.وقتی با قدم های آرام و تفکری ژرف از آنچه گذشته است، به خوابگاه می آمدم، به این مهم رسیدم، که علت ترقی کشورهای توسعه یافته، همین اطمینان خاطر و احترام کارکنان مراکز تحقیقاتی می باشد و بس، یعنی کافیست شما در یک مرکز آموزشی،دانشگاهی و یا تحقیقاتی کار کنید، دیگر فرقی نمی کند که شما تلفنچی باشید یا استاد.

چون تمام مجموعه آن مراکز در کشورهای پیشرفته دارای احترام هستند و بسیار طبیعی است که وقتی دست یک پژوهشگری در امر تحقیقات و یا تمام تجهیزات باز باشد و دارای احترامی شایسته باشد، حاصلی به جز توسعه علمی در پی نخواهد داشت.

منبع: كتاب استاد عشق تالیف ایرج حسابی

 

 

 


مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 546 تاريخ : دوشنبه 27 آبان 1392 ساعت: 20:09

...حال من خوب است ...

 

 

نگـــــــران نباش،
 
" حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ...
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
 
آمـوختــه ام،
 
 
که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند واشک نامش       "زندگیست"
 
آمــوختــه ام که دیگــردلم برای "نبــودن" تنگ نشـــود ...

راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...

 
حال من خوب است ....

 

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نظر بدهید, نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 408 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت: 17:11


تبادل

دیگرنمی گویم :

 

گشتم نبود!نگرد نیست!

 

بگذار صادقانه بگویم...

 

گشتم.

 

اتفاقا بود!

 

مال من نبود!

 

بگذار با دیگری باشد...

 

لابد مال اوست!!!


 

 

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نظر بدهید, نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 379 تاريخ : دوشنبه 20 آبان 1392 ساعت: 17:04

 

خسته ام پینیکیو

اینجا آدمها دروغهای شاخدار می گویند

بعد دماغ خود را جراحی پلاستیک میکنند!!!

 

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 499 تاريخ : شنبه 4 آبان 1392 ساعت: 16:40


longbridge.jpg

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نظر بدهید, نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 393 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 16:12

حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است  .....

1315073592970057_large.jpg
اوج تنهایی را زمانی فهمیدم که دیدم مترسک به کلاغ گفت: هر چقدر دوست داری نوکم بزن ...... اما تنهایم نگذار....

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نظر بدهید, نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 473 تاريخ : دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت: 18:24

خیلی ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐـــــــﻪ “ﺑﯽ ﺗــــــﺎﺑﻢ”


                               ﺩﻟـــــــﻢ ﺗــــــــﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ !

ﻭ ﯾﮏ ﻫــــُــﻞِ ﻣﺤــــﮑﻢ . . .

ﮐـــــﻪ ﺩﻟﻢ ﻫــُـــﺮّﯼ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ . .

ﻫﺮ ﭼـــــﻪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻠﻨﺒﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﺍ. . .

tab_jam.gif

 

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نظر بدهید, نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 421 تاريخ : دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت: 17:59

به نظرتون غم انگیزترین جمله دنیا چیه؟؟؟

 

مرتع وابخیزداری...
ما را در سایت مرتع وابخیزداری دنبال می کنید

برچسب : نظر بدهید, نویسنده : رحیمیانی range-wat90 بازدید : 456 تاريخ : دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت: 17:39